تکیه گاه

شایدخیلی شده......

این که اشک ریختم ....بخاطر همه چیز.

...وباماشینم رفتم رفتم تا برسم تاقدمگاه ...اونجام اشک ریختم ....خیلی

وباز امروز پشت بوم خونه رو وجب کردم .....قدم قدم   

دویست متر رو دویست بار گذرندم....

سردبود....خیلی....دستام یخ زد...

بازم اشک ریختم ....

اما هنورم ناآرومم.

خدایا نگاهم کن

تکیه گاه...

امروز 6 ساعت برای درست کردن زندگی لعنتیم وقت گذاشتم اما نشد....

امروز داییم بخاطرنجابتم جلو جمع دعواکرد....

دایی خیلی مردی .....

ببخش که بخاطر من خورد شدی....

خدایا به دادم برس .....هیچکی غیرتوندارم ....

تکیه گاه...

دلم نمیخواست هیچوقت.ببینم پیش وکیلم ....که حق ضایع شدمو بگیره که تموم خون دلایی که خوردمو سکوت کردم برملاشه....خدایا مگه امامت یتیم نواز نیست...بسم الله....این ظلم ...این ناحقی اینم من که دارم له میشم....توتنهام نمیگذاری که نه؟

تکیه گاه...

چقدر این روزها عجیبن...روزهایی که نامردی ادمها شب میشه...شب با بغضای سنگین نفسم قطع میشه ودردمیکشم تا هیچکی صدای گریه هامو نفهمه وصبح که پاشمو ببینم مجبورم باورکنم همه چیز دوباره شروع شد...که هرروز برم کنار مزرعه نزدیک محلکارم و سبزه ها خیره بشم و اشک بریزم و بعدبرم مدرسه و بشم همون معلم دوست داشتنی....آخ از نامردی....

وچقدر شیرین که حس کنی یکی هست که هواتو داره

تکیه گاه...

سلام خداجان ....همه ی حکم ها علیه منه .....چون خوب بودن رو انتخاب کردم ....وخوشحالم که توراضی باشی ...ولی خداییش چه بنده هایی داری ...

تکیه گاه...

تاحالا یکی ازتو خواسته شاهدش باشی که حق میگه ؟تاحالاشده حس کنی حرفی زوره ؟تاحالاشده ببینی حق به حقدار نمیرسه؟شده بهت بگن حقی ولی ناچاری بمون درکنارناحقی ؟شده همه بهت حق بدن و به ناحق بگن با ناحقی بساز تکیه گاه...ادامه مطلب

دیدن لبخند شماها دیوانه کنندست

روزهای بارونی گذشت اما اینقدر بارونی بودم که نفهممش

امروزم بارون اومد...تا برم و حسابی دق دلیم دربیاد ...

نمیدونی...اصلا هیچکی نمیدونه لبخند بچه ها چقدر برام شیرینه 

حتی اگه لحظه ای باشه

کاش یه روز بارونی کلبه تنهاییم :قدمگاه باشم.

..البته خعلی دلم میخوادبانعیمه اونجاباشم....

خوبه حالش...بچه های خودمم آرومن....

واین تنهادلخوشیمه...

تکیه گاه...